و مرگ در چمدان تو، جاده منتظر است
نه، استخاره نكن، تازه اول سفر است
و پيش از آنكه بخواهي به مرگ فكر كني
از اتفاق دلت مثل آنكه باخبر است
نه زود ميرسد، آري، نه ميكند تأخير
كه هم دقيقهشناس است و هم حسابگر است
بدون مرگ از اينجا نميرويم كه مرگ
براي خانه دنيا درست مثل در است
دري كه روبهرويت باز ميشود آرام
در آن زمان كه هياهوي عمر پشت سر است
و مرگ را شبها وقت خواب ميبوييم
كه عطر پاك همان شبدر چهارپر است
و ميرسد كه گلي را به دست ما بدهد
هميشه مرگ همان گلفروش رهگذر است
و بهترين گل خود را به تو تعارف كرد
چراكه ديد به دست شما قشنگتر است
و مرگ گوشهاي از عكس يادگاري ما
و جاي خالي تو پيش مادر و پدراست
چقدر با عجله ميروي، مسافر من!
به اين سفر كه براي تو آخرين سفر است
چه بيقرار به ساعت نگاه دوختهاي
نه، استخاره نكن، چشم مادرت به در است
و مرگ در چمدان تو بر لب جاده
و تو كه با چمدانت، و جاده منتظر است